حکایت شیخ نشینی
پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:
«برلین فوقالعاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم میکنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم ؛ در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابه جا میشوند.»
مدتی بعد نامهای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:
«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»
سلام...
چی رو نمیدونید؟
چی شاید؟
دلنوشته ای پشت ویترین
و تو دلداده ام می شوی ...
در آسمان ستاره***
سلام
ممنون ازحضورتان