سلام

عمومی

سلام

عمومی

هدیه قلب

پسر به دختر گفت : اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی ، من اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

   دختر لبخندی زد و گفت  : ممنونم.
تا این که یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش می گفت :

   می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات ؟! حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت : چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

   سلام عزیزم ! الان که این نامه رو می خونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم ، چون می دونستم اگه بیام ، هرگز نمی ذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بی نهایت)

دختر نمی توانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچ وقت حرفاشو باور نکردم…

 

 

******************************************************** 

البته به روایت وادعای یکی از دوستان نامبرده در دم سکته رو زده بود و قلب هر دو را از کار انداخته بود !!!!!!!!!!!!!!!!! 

امان از این قلب

نظرات 4 + ارسال نظر
سمیرا سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.taranom.blogfa.com

زیباست
شاد زی.

سکوت شب سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام
داستان فوق العاده ای بود.
اما این فداکاریها فقط و فقط در کتابها اومده و برای خودش اسطوره ای شده.

ای کاش همه چیز مثل داستانها باشه.

ممنون از حسن انتخابتون.

به خاطر یادآوری فداکاری برای همدیگه.

پاینده باشید و برقرار.

منتظر حضور گرم و پر مهرتونم.

حامی سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.delriz.blogfa.com

به نام خدا
سلام
دوست عزیز یه سر به نظر من در وبلاگhttp://nimasayeh.blogfa.com/
بزن،حتما این کار رو بکن

فینگول چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.fingool.blogfa.com

سلام
اولا که ممنونم از لطفی که به من و وبلاگم داشتی.....این باعث یه قوت قلبی شد برام
این داستان قشنگه ولی اگه آدماش واقعی بودن(از این لحاظ می گم که دیگه کسی تو این دوره زمونه پیدا نمی شه از این مراما داشته باشه!)خیلی زیباتر بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد