سلام

عمومی

سلام

عمومی

چند لطیفه

 از یه معتاد می پرسند: فرق تو با ورزشکارها چیه؟ معتاده می گه: اونا تکنیکی کار می کنند ،ما پیک نیکی...!

 پسره می ره بازار کدو بخره. در مغازه که می رسه اسم کدو رو یادش می ره می گه: ببخشید آقا گلابی خانواده دارید؟؟؟

 حیف نون از کیوسک تلفن عمومی میاد بیرون، ازش می پرسن: سالمه؟ می گه: آره، فقط آفتابه نداره!!

 یه روز حیف نون زنگ می زنه تاکسی تلفنیه، می گه : آقا ماشین دارید؟  یارو می گه : بله. حیف نون  می گه : خوش به حالتون ما نداریم...!

 می بینن یه مار چادر به سرش کرده. بش می گن: چرا چادور سرت کردی؟ می گه: آخه برای این که من کبرام!

 یه روز یه سیر با یه پیاز با هم دعواشون می شه. سیره به پیازه می گه: حیف که سیرم و گر نه می خوردمت!

 معلم تاریخ: حسن تو چقدر کثیفی... چند وقته که حمام نرفته ای؟    

 حسن: آقا اجازه از زمانی  که شما گفتید امیرکبیر را در حمام  کشتند!!

 یه روز یه نفر با عینک دودی می ره لب دریا و می گه وای...چقدر نوشابه!..

  یه یارو زنگ زد هواشناسی و گفت: آقا دستتون درد نکنه...دیروز هوا خیلی خوب بود!!!

 به یه یارو می گن با وطن جمله بساز. می گه: من به حمام رفتم و تن خود را شستم!!

 روزی شخصی از بیماری که در تیمارستان بستری بود پرسید: برای چه تو را اینجا بستری کرده اند؟ بیمار جواب داد:فقط برای این که کتاب را خیلی دوست دارم! شخص با تعجب زدگی گفت: چه دلیل مسخره ای... خوب من هم کتابو خیلی دوست دارم...  بیمار با ذوق زدگی پرسید: چه جالب! با سس یا بدون سس؟!!

 قاضی رو کرد به متهم و گفت: قبل از اجرای حکم اعدام خواسته ای داری؟  متهم گفت:بله آقا. قاضی: چه خواسته ای؟  متهم: یک لیوان چای کم رنگ.  قاضی پرسید: چرا کم رنگ؟  متهم گفت: چون شنیده ام چای پر رنگ برای قلب ضرر دارد!!!

 بیمار: آقای دکتر متاسفانه من همه چیز را خیلی سریع فراموش می کنم.  دکتر:این مسئله از کی شروع شده جانم؟  بیمار: کدام مسئله آقای دکتر؟!

 شخصی به یه معتاد رسید و گفت: آهای بیژن... سلام.  معتاد ناراحت شد و بهش گفت: برو بابا! من که بی ژن نیشتم... من ژن دارم..!

  تو یه دیوونه خونه واسه این که ببینن کدوم دیوونه عاقل شده نوار روضه خونی می زارن.  همه دیوونه ها دور هم شروع می کنن به رقصیدن جز یه نفر! ازش می پرسن چرا تو نمی رقصی؟ می گه: واسه این که من عروس هستم!

  به یه نفر می گن از چه لبی خوشت میاد؟ می گه : از لب جوب!!

 پیرزنی نزد دکتر رفت. دکتر گفت: دهانت را باز کن. آقای دکتر خواست چوب را داخل دهان پیرزن کند که یک دفعه پیرزن ناراحت شد و دست دکتر را کنار کشید و گفت: بستنی را خودش می خورد و چوبش را به من می دهد!!!

 معلم ورزش: غلام چند رشته از ورزش دو و میدانی را نام ببر.  

 غلام: پرتاب خط کش توسط معلم و فرار صد متر از دست معلم سپس پرش طول از دیوار و در نهایت پرش سه گام از محوطه مدرسه به بیرون مدرسه!!

نظرات 3 + ارسال نظر
سکوت شب شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ق.ظ http://sokuoteshab.blogfa.com

سلام

عالی و بی نظیر.

پاینده و بر قرار باشید.

دوست شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام دوست من
عالی بود
وفق باشید

مسلم شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.nazaratemardomi.com

تسلیم مطلق

بفرمان حضرت حق سبحان م الله آقا ابراهیم میرزایی

تنها راه نجات آدمیان است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد